مرسانامرسانا، تا این لحظه: 3 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

پرنسس زندگی ما ...

گر خوبم‌گر بدم ملالی نیست چون تو را دارم

۱۴ روزگی و حمام

سلام گل من روز دوازدهم بالاخره ناف شما افتاد خانوم خانوم ها مامان زری شمارو برد حموم و شما خیلی خانوم‌های اصلا هیچی نگفتی  پوست تن شما پوست پوست داره میریزه خوشگلم با شامپو فیروز اسطوخودوس حمام کردی و بعدش اومدی بیرون حسابی خوابیدی مامان هم‌از شما عکسای خوشمل گرفت  ...
8 آبان 1399

غربالگری و شناسنامه

سلام پرنسس مامان امروز صبح بیدار شدیم و با مامان‌زری و بابایی  و داداشی رفتیم برای ازمایش غربالگری  گفته بودن‌حتما مامان‌بیاد  رفتیم‌شهید جعفری تو هفده شهریور اونجا شمارو نشون دادیم و از پاشنه پات خون‌گرفتن بعدش هم‌ دکتر دید و اومدیم خونه عزیزم خیلی گریه کردی  من بیرون‌اتاق وایسادم مامان‌ زری نگه ات داشت یه کوچولو زردی ات شروع شده اومدیم خونه مامان زری شیر خشت داد بهت منم فقط شروع کردم سردی خوردن شیر خشک هم بابا خرید که شب ها بهت بدیم برای زردی اتم خوبه شما خیلی پرنسس و خانومی بیدار میشی غربتی بازی در نمیاری    اروم نق میزنی فقط  دختر...
28 مهر 1399

روز موعود

روز ۲۴ مهر ۹۹ صبح از خواب بیدار شدم شب قبل خیلی بد خواب بودم اصلا خوب نخوابیدم ساعت ۵ بیدار شدم دیگه نخوابیدم ارایش کردم بعد حاضر شدن همه لوازم رو دم در آماده کردم یاسین و محسن رو بیدار کردم حاضر شدند همراه مامان به سمت بیمارستان تندیس به راه افتادیم وقتی رسیدیم خیلی شلوغ بود و ما بیرون نشستیم تا محسن کارهای پذیرش رو انجام بده و نوبتش بشه اما هوا سرد بود رفتیم داخل کافی شاپ بیمارستان برای یاسین نسکافه و کروسان خریدم صبحانه نخورده بود وقتی خوراکی اش تموم شد در حالی که گوشی من دستش بود محسن اومد بهم گفت سریع بیا منتظره منم رفتم دیدم به دستم دستبند بستن و سوار آسانسور کردن رفتیم بلوک زایمان اونجا همسرم بیرون موند من رفتم داخل مدارکم رو د...
25 مهر 1399

پایان هفته ۳۶

سلام خوشگلم پرنسس مامان   امروز مامانی ساک بیمارستان‌ها گل دختر رو بست  چقدر این انتظار سخت و کشنده است  هر روز بزرگ تر میشی عزیزم  عاشق وقتایی هستی که بابا پاهای مامان که یه خاطر سنگین شدن‌شما درد گرفته رو ماساژ میده به شدت تو دل مامان قر میدی  شایدم حسادت میکنی  خدا میدونه😄 عزیز دل مامان خیلی چشم به راه تو هستیم داداش یاسین روز های تقویم رو خط میزنه تا به رسیدن تو نزدیک تر بشیم   در ضمن پتوی دورپیچ شما دست بافت عمه حمیده جون هست  دستش درد نکنه مامان زری هم‌داره برات یه سویشرت و شلوار پیش بندی میبافه که اگه عید رفتیم مشهد و سرد بود بپوشی پرنسس ...
14 مهر 1399

هفته سی و چهار

سلام قند عسلم  مرسانا خانوم ناز مامان این روزها خیلی خسته ام‌دوست دارم هرچه زودتر ببینمت  یعنی چه شکلی هستی ؟  شبیه من یا بابا؟ یا کلا مثل داداشی؟ مرسانای خوشگلم پرنسس من  بی صبرانه منتظر در آغوش گرفتنت هستم
24 شهريور 1399

هفته سی ام

سلام قشنگم امروز روز ملاقات ماست قراره شما خانم خانما رو ببینیم دلمون برات لک زده  ساعت ۵ سونوگرافی نسیم پرتو نوبت داشتیم با آقای پدر رفتیم اونجا  خانم دکتر گفتن شما خوابیدی و پشتت رو کردی منم دو تا سرفه کردم و اروم نوازشت کردم تا کم کم بیدار شدی  شما گل دختر مامان حالت سفالیک بودی وزن اتون هم ۱۶۲۰ بود  و سن سونو ۳۰ هفته و ۴ روز تخمین زده شد با اینکه شما تازه ۳۰ هفته تمام بودی فکر کنم میخوای تپلی باشی  ماشالله رشد خوبی داری  خانم دکتر گفتن حتی مو و مژه داری  الهی من فدای دختر نازم بشم عروسک مامان ...
29 مرداد 1399

پایان ماه ششم

به سلامتی دیروز وارد هفتمین ماه از دوران تو دلی بودن شما خانم خانم ها شدیم قشنگم  دخترک مامان دیروز مامانی برات بند پستونک با حروف اسمت درست کرد  مبارک پرنسس کوچولوی مامان باشه قشنگم جدیدا توی ناف مامان خیلی وول میزنی فکر میکنم دست یا پای کوچولوته  اخه خیلی کوچولو و ریزه ...
2 مرداد 1399

پایان هفته بیست و چهارم

عشق دل مامان سلام دیروز با بابا محسن رفتیم برای سونو انومالی دوم  توی آنومالی اول تو سر شما خوشگل دختر کیست کوروئید پلکسوس  دیده شده بود به اندازه ۲میلی متر که دکتر گفت نگرانی نداره و جذب میشه  برای همین برامون انومالی دوم‌رو نوشت تا بررسی مجدد انجام بشه خلاصه دیروز رفتیم سونوگرافی نسیم پرتو و ما شما گل دختر رو دیدیم و کلی کیف کردیم از دیدن گل روی شما  خداروشکر کیست جذب شده بود و شما کاملا سالم‌سالم‌وول میزدی تو دل مامان و دلبری میکردی  حالت بریچ تو دل مامان جا خوش کردی فسقلی مامان ...
18 تير 1399

هفته بیست و چهارم

سلام گل قشنگم آسمون یه رنگم ... قربون شکل ماهت برم مامانی توی این هفته قراره برم روی ماه ات رو ببینم دخمل مامان ! امروز برای شما نازنین دخترکم کاموا سفارش دادم تا مامان زری براتون پتو دورپیچ خوشگل ببافه قشنگم اینم از کاموا های شما راستی شما امروز خیلی وول وول میزنی ؟ قضیه چیه مامانی  مدام با لگد هات میزنه به معده ام کم کم داشتم کلافه میشدم که دیگه آروم گرفتی مامانی یه کم یواشتر ❤💋 ...
14 تير 1399